To be reclassified

edit

اسم ها (Nouns)

edit
پارسی پهلوی (پارسیگ) آچُمی کوردی(سورانی) پارسی نو عربی (فصیح) عربی (بحرینی) ترکی انگلیسی یادداشت
نام ناو فارسی: اسم اسم İsim Name اسم از عربی آمده است
افتاو/تاو خۆر فارسی: شمس شمس Güneş Sun
خێزان فارسی: عائلة عایلة/اهل Aile/Family Family
وێنەکان فارسی: صِوَر صُوَر/عكوس[1] Fotoğraflar Photos عربی بحرینی «عكوس» از فارسی گرفته است
کوپ فارسی: كوب فنيان/استکانه fincan Cup عربی بحرینی «استکانه» از فارسی گرفته است - واژه «استکان» (استکان) معمولاً در برخی از گویش‌های فارسی به‌ویژه در منطقه آذربایجانی ایران و همچنین در سایر نقاط شمال ایران به کار می‌رود. این از ترکی وام گرفته شده است، جایی که به معنای "یک لیوان کوچک، معمولاً برای چای" است.
پەرداخ فارسی: زجاجة گلاص bardak Glass
دایک فارسی: أُم أُم/ماما anne Mother
باوک فارسی: أَب أَب/بابا baba Father
برا فارسی: أخ أُخو Kardeş Brother
داپیرە فارسی: جدة يده/جده Büyükanne Grandmother
دامون مامۆژن/خاڵۆزا فارسی: عمة/خاله خاله Hala Aunt
مام فارسی: عم/خال عمو amca Uncle در بحرین مثل فارسی «عمو» میگویند
کچ فارسی: بنت/ابنة بنیه Kız Girl/Daughter
پزیشک/دکتۆر فارسی: دكتور دختر/دکتور[2] doktor Doctor
شۆفێر فارسی: سائق دريوَّل[2] sürücü Driver
سەوزەفرۆش/بەقاڵی فارسی: بقالة برادة bakkal Grocery
ژێرزەمین/ژێرزەوی فارسی: قَبو سرداب kiler Cellar
جاه؟ پلەبەندی/پلە و پایە فارسی: رُتبَة/منصِب رُتبَه/منصِب Rütbe Rank کلمه «جاه» استفاده می‌شود در شمال ایران، خراسان، لهجه لارستانی/لاری، لهجه بوشهری و زبان اچمی/بستکی.
فارسی: ستارة پَردَة/برده/ستاره perde Curtain
فارسی: XX گدو Giddu (Classic Hookah)
فارسی: XX شیشه Shisha (Flavoured Hookah) شيشه از فارسی برگرفته است
پەنجەرە فارسی: نافذه دریشه pencere Window دریشه (دریچه) از فارسی برگرفته است
کاپتن فارسی: قبطان نوخذه kaptan Captain نوخذه (ناخدا) از فارسی برگرفته است
فارسی: شای چای Çay Tea چای از فارسی برگرفته است
پنگه هەوادارێک/هاندەرێکە فارسی: مروحة بانکه/پنکه[2] bir hayran Fan بانکه از اچمی «پنگه» برگرفته است، ریشه =هندو-اروپی/هندی هم داره...[3]
بۆن فارسی: عِطر خِنه[3] parfüm perfume ریشه ترکی
فارسی: سقف حديدي چینکو[3] ریشه نامشخص (ترکی؟)
فارسی: نافذة السيارة جامه/دريشه
خَو نووستن/خەوتن/خەو فارسی: نوم نوم uyumak sleep
خوراک؟ خوراک خواردن/خۆراک فارسی: طعام/غذاء اکل yiyecek food در گویش فارسی بحرینی و آچومی، مردم غالباً به جای «غذا» از کلمه «خوراک» (khorak) استفاده می کنند. واژگان «غذا» عربی الاصل است. این کلمه اصیلتر و قدیمتر.[8][9][10][11][12][13]
چاشت نانی نیوەڕۆ فارسی: غداء غده öğle yemeği lunch
نانی ئێوارە فارسی: عشاء عَشِه akşam yemeği dinner
ناشتا نانی بەیانی/بەربانگ فارسی: إفطار/فطور ریوگ Kahvaltı breakfast صبحانه (فارسی تهرانی) از عربی "صبح" گرفته است.
پەتاتە فارسی: بطاطس آلو patates potatoes در فارسی شیرازی هم میگن آلو
نان فارسی: خبز خبز ekmek bread
پرتەقاڵێک فارسی: بُرتقال بُرتقال portakal orange
شەکر فارسی: سُكَر شکر şeker sugar در بحرین مثل فارسی «شکر» میگویند
فارسی: فول باجله[3]/فاصوليه Fasulye Beans
فارسی: مکان مکان yer Place
آو ئاو فارسی: ماء ماي su water
ئەژنۆکە/ئەژنۆ فارسی: ركبة ركبة diz knee
چش/چیش چاو فارسی: عين عين göz eye
گُش[15] فارسی: اذن اذون/ادون
ددو[15] فارسی: سن سن/ضرس
کپ[15] فارسی: فم بوز[3]
لش[15] فارسی: لحية لحيه ریش/ريشه با عربی یعنی «پر»
برم[15] فارسی: الحاجب حاجب
ازبو[15] فارسی: لسان لسان
پیز[15] فارسی: انف خشم دماغ به عربی به یعنی «مغز»
فارسی: نظاره کشمه[2][3] ریشه هندو-اروپی/هندی
فارسی: كأس گلاص[16] گیلاس/گلاص - مثل انگلیسی "Glass"
فارسی: طاوله طاوله/ميزه
دروازه فارسی: باب باب/دروازه[17]
دو لاغ (لاخ) فارسی: جوراب دلاغ/دولاغ فارسی نو «جوراب» از عربی است - در بحرین و امارات با عربی محلی میگویند «دلاغ» مانند زبان «اچمی»[18][19]
فارسی: بنطال صروال صروال از فارسی گرفته است.
چپلی فارسی: صندل چپلی/صندل عربی و فارسی بحرینی از آچومی «چپلی» گرفته اند.
فارسی: بندقية تفگ
فارسی: ابريق الشاي غوري عربی بحرینی «غوري» را از فارسی گرفته است
فارسی: حذاء جوتي[2]
فارسی: قصب؟ جِربه/هبان
فارسی: سيارة أُجرة تاکسی
فارسی: سوق بازار/سوگ
بیابون فارسی: صحراء صحره
اِشکَت فارسی: كهف غار عربی بحرینی «غار» را از فارسی گرفته است
سرحد/گَهدِم/گَهدِم/گاه فارسی: شمال سرحد/شمال فارسی «شمال» را از عربی گرفته است - بحرینی ها معمولاً وقتی می خواهند گم شوند و خوش بگذرانند، می گویند "بروح اتسرحد" (میخواهم گم شم در شمال - منامه).
چندل فارسی: خشب الصندل چندل
فارسی: أحمر أحمر
فارسی: بوضوح اشکره در بحرین مثل فارسی «اشکره» می گویند.[20]
فارسی: تبغ تتن
فارسی: وقت وقت
سعت فارسی: الساعة ساعه
فارسی: رأس راص
فارسی: عصا عصه در بافت زبان‌های ایرانی، واژه «دار» برای چوب در گویش مازندرانی به کار می‌رود. مازندرانی یک زبان ایرانی شمال غربی است که عمدتاً در استان مازندران در کنار دریای خزر صحبت می شود.
فارسی: كرسي تخته/كرسي از فارسی «تخت»[3]
فارسی:
  • بوشهری: رستوران (یا مطعم در بحرین)
مطعم مطعم "مطعم" عربی است.
فارسی: مال فلوس/بیزات
بَل فارسی: رَمِل رمُّل
آسمو فارسی: سماء سِمه
فارسی: بصق تف
فارسی: معده بطن
فارسی: فرن تنور
فارسی: فراش دوشک/دوشگ
فارسی: وقت تیْم tēm به معنی زمان از انگلیسی
فارسی: ميناء بندر
پَرتُنگَ آو شلەمەنی فارسی: شلال شلال şelale Waterfall
ریخونه ڕووبارەکە فارسی: نهر نهر nehir River
بَرون/بَرو بارانەکە فارسی: المَطَر مُطَر yağmur Rain
بَفر بەفر فارسی: ثلج ثلج kar snow
کۆڵانەکە/کوچە فارسی: الزقاق زرنوگ sokak Alley
بەڵێ فارسی: نعم ای/اِمبَله Evet/tamam Yes
شو شەوەکە/شەو فارسی: لیل لیل gece Night
إشو ئەمشەو فارسی: اللیله اللیله bu akşam Tonight
دوێنێ شەو فارسی: الليلة الماضيه اِلبارحه dün gece Last night
روز ڕۆژ فارسی: یوم یوم gün Day
اروز ئەمڕۆ فارسی: الیوم الیوم Bugün Today
دوێنێ فارسی: امس امس Dün Yesterday
پیشین بەیانی فارسی: الظهر الظهر Öğlen Noon
پسین[21] ئێوارە فارسی: العصر العصر akşam Evening پسین: از اچمی.[21]
ڕووناک/گەشاوە فارسی: ساطع مٌولِع parlak bright

ضمایر شخصی (Pronouns)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
مَن مَن مُوْ أنا آنه/انه/اني فقط در گویش بحرانی زنان وقتی اشاره به خودشان میکنند میگویند "اني"
تو تو تو أنتَ انته/انتي
اِين اِين اِين هذا هذا/هاده
او او او هو/هي هُوَه-هِيَه
آن أوُن أوُن ذلِكَ ذاک/هداك
این‌ها اینا اینا هؤلاء ذيلين/دلين
آنها اونا اونا هؤلاء هذلين/هدلين
ایشان ایشان ایشون هُم اهمه
چی/چیش چی چی چه ماذا شنو/ويش
هیسکه/هیشکو/هیشکه/هیشکی هیچکس هیچکس هیچکی لا احد محد

Interrogatives

آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
چی/چیش چی چی چه ماذا شنو/ويش
چند چند چند كم چم

افعال مصدر

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
وا آکردن (vā akardan)؟ باز کردن (bāz kardan) باز کردن (bāz kardan) واز کردن (vāz kardan) فتح (fath) فتح (fath)
نگاه کردن (negāh kardan) نگاه کردن (negāh kardan) نگاه کردن/سی کردن مشاهدة مطالعة/چوفه
دیدن (didan) دیدن (didan) دیدن (didan) رؤية (ru'ya) چُوفه (shuf)
روشن کردن روشن کردن چالو کردن اشعال توليع گاوبندی (پارسیان)، عبدان و شرق بحرین میگویند: «چالو» به جای «روشن»
سخن گفتن/گفتگو کردن/سخنرانی کردن صحبت کردن حرف زدن التحدث / المحادثة / الكلام حچی صحبت شايد از عربي باشد (صحبه - مصاحبه)...
شرم داشتن/شرمسار شدن خجالت کشیدن شر کردن خجل استحياء

صرف افعال (Verb Conjugation Table)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
رفت رفت
رفتن رفتن
رفتُم/چِدُم رفته ام رفتَم رفتُم ذَهبت رِحت
اَچُم، ناچُم[22] می روم، نه می روم میرَم، نه میرَم میرُم، نه میرُم اذهب، لن اذهب اروح، ما اروح
اَدیُم، نادیُم[22] میام، نمیام میام، نمیام
گفته‌ام گفتَم گقتُم گِلت قُلتُ
میگویم میگَم میگُم اقول اگول
خورده‌ام خوردَم خوردُم كليت اكَلتُ
می‌شوند ميشن ميشن یکونون یِصیرون
می گویَم میگَم میگُم اقول اگول
می گوید میگه میگه یقول ایگول
می گویند میگن میگن یقولون یگولون
می گوییم میگیم میگیم نقول نگول
می كنم ميكنَم ميكنُم أفعل اسوی
می کند میکنه میکنه یفعل یسوی
می کنند می کنن می کنن یفعلون یسوون
می کنیم میکنیم میکنیم نفعل نسوی
بید (bid) بود (bud) بود (bud) بید (bid)[23]
بودن (budan) بودن (budan) بیدن (bidan)
بودم (budam) بودم (budam) بیدم (bidum)
بودی (budi) بودی (budi) بیدی (bidi)
بودیم (budim) بودیم (budim) بیدیم (bidim)
بودید (budid) بودید (budid) بیدید (bidid)
بودند (budand) بودند (budand) بیدند (bidand)
اُدام،نِ اُدام[22] نشستم، ننشستم

افعال امر

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
واز آکن/واکو/وازو/واکِن باز کن باز کن واز بُکن افتح افتح/بطل - افتحي/بطلي
تماشا کنید نگاه کن/ببین نگاه بُکن/سی کن انظر چوف/طالع - چوفي/طالعي
گوش بده بشنو/گوش‌ بدهی گوش‌ بگیر/بشنو استمع - استمعي اِسمع - اِسمعي
بِگو بِگو بُگو قُل - قُلِ گول - گولي
بِیَا بِیَا بِیُو تعال - تعالي تعال - تعالي
برو برو برو اِذهب - اِذهبي روح - روحي
آ واز آکن (؟) آن را باز کن بازش کن وازش بُکن افتحه افتحه/بطله - افتحها/بطلها
او را بزن بزنش بزنش اضربه طگه-طگیه
آن را بکش بکشش بکشش اسحبه-اسحبها اسحبه-اسحبها برخی از بحرینی ها میگویند «خذلك سحبه» به جای «دَخِن» که معنایش «از این سیگار بکش»

ضمایر ملکی

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
مال من مال من مال مو خاص بي مالي
مال تو مال تو مال تو خاصٌ بِكَ/خاصٌ بِكِ مالِك/مالِچ
مال او مال او مال او
مال ما مال ما مال ما خاصٌ بِنا مالنا
مال آنها مال اینا مال اینا خاصٌ بِهم مال ذيلين
مال ایشان مالشان مالشون خاصٌ بِهم مالهُم
مال آنها مال اونا مال اونا خاصٌ بهؤلاء مال هذيلين
عزیزم عزیزَم عزیزُم عزيزي/عزيزتي عزيزي/عزيزتي
جانم جانم جونُم عزيزي/عزيزتي عُمري

صفت (Adjectives)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
قشنگ است قشنگه قشنگن جميل حلو/حليو
بزرگ (بزرگ است) بزرگ (بزرگه) گُت (گُتِن) كبير عُوْد/عودَه
نو جديد جديد نو جديد يديد
رایگان رایگان/مُفَت مُفَت مجانى بلاش (یا "مال موفت")
آهسته/یواش آهسته/یواش آهسته ببطء آسته[3]
زگرت/چَکَت/زرت خوشتیپ شیک زگِرت عصري/عصرية زگِرت فارسی تهرانی «شیک» (şık) را از ترکی گرفته است
واز/وا/واز/و باز باز و‌از فتح فتح
کُلگیره/کُلگیر بستن قفل کردن قفل قفل کلمه «کُلگیر» (kolgir) از واژهٔ میان فارسی «کُلگیره» (kolgire) گرفته شده است که معنای مشابهی دارد. اعتقاد بر این است که این کلمه از ریشهٔ ایرانی باستان kar- آمده است، به معنی «بستن» یا «دربستن».
خَشٍن خوب است خوبه خَشٍن/خوبن جيد زين/خوش

قیدها (Adverbs)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
اکدا اينقدر اينقدر اينقدر بهذا الکم هالگد/هالگده
اکنون الآن حالا الآن الحین/الحينه
هنوز هنوز هنوزا حتى الآن للحين/للحينه
بعدن بَعداً بعدن فيما بعد بعدين

حروف ربط (Conjunctions)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
ایرا (بستکی)؟ زیرا چون چون لأن لأنه
مَهَر (بستکی)؟ اما ولی اما لكن لكن

حروف اضافه (Prepositions)

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
برا بَرای واسه سِی ل ل
بِ به به سه ل ل
در در تو در/تو في في
مال مال لـ / خاص بـ مال

عبارات/جملات مثال

edit
آچُمی فارسی (معیار) فارسی (تهرانی) فارسی (بوشهری/بحرینی) عربی (فصیح) عربی (بحرینی/بحرانی) یادداشت
برای چه واسه چی سِی چه لماذا؟ حگ شنو/حگ ويش
برای تو (برات) واسه تو (واست) سِی تو (سیت) لک حگک/حگچ
برای او (براش) واسه او (واسش) سِی او (سیش) له حگه/حگهه
برای من (برام) واسه من (واسم) سِی مو (سیم) لی لی
برای ما (برامون) واسه ما (واسمون) سِی ما (سیمون) لنا لنه/لينه
برای ايشان (براشان) واسه ايشان (واسشان) سِی ايشون (سيشون) لهم لهم/ليهم
به تو به تو (بهت) سه تو (سهت) لک لک/ليك
به او به او (بهش) سه او (سهش) له له/ليه
به من به من (بهم) سه مو (سِهِم) لی لی/ليه
به ايشان به ايشان (بهشان) سه ایشون (سهشون) لهم لهم/ليهم
برو گم شو برو گم بِشو اغرب عن وجهي اذلف/انگلع عن ویهی - یا "روح ول"
زگرت بُدِسِّم/چَکَت بُدیم/زرت بُدِسَم/زرت بُدیم خوشتیپ شُده‌ام شیک شُدَم زگِرت شُدُم أصبحت عصري/عصرية صِرت زگِرت فارسی تهرانی «شیک» (şık) را از ترکی گرفته است
می خواهید می خوای؟ می خای؟ ترید؟ تبی؟
چه هست چه هست چه هست ماذا یحصل شهست/وش هست
چه به تو است؟ چِتًه چِتن/چِتو ماذا بك شفيك/ويش فيك
این چی است این چیه چنن این/این چین ما هذا هذي شنو/هاده ويشو
شرمنده ام خجالت میکشَم شر میکنُم أنا أشعر بالعار استِحي
حال من خوب نیست حالَم خوب نیست حالٌم خوب نی لا أشعر أني بخير حالتي مو زينه
گوه مخو حرف نزن حرف نزن حرف نزن لا تتكلم-تتكلمين لا تتكلم-ين/لا تهدر-ين
گوه خردای دروغ میگوید دروغ میگه دروغ میگه يكذب يچذب
گوه ادو هیچ چیز نمی داند هیچى بلد نیست هیچى بلد نی لا يعرف شيئا ما يعرف شي
متوجه نمی‌شود متوجه نمیشه نمیفهمه لا يفهم-لا تفهم ما يفهم
گوهش اسه مو واموده سهم من كمه سهمَم كمه سهمُم مو كمن نصيبي قليل نصيبي قليل/گلیل
اسه گوه خشه مفید نیست بدرد نمیخوره غير مفيد بدون فايده
شتك لی آن را خراب کرده خرابش كرده خرابش كرده دمره-دمرها خربه-خربها
هیچ گهی نی خیلی ضعیف است خیلى ضعیفه خیلى ضعیفن انها ضعيفة جدا وايد ضعيف/ضعيفه
گوه اشه فقیر است فقیره فقیرن فقير فقير
چه کار داری اشكارك/اشكارچ
چِه کِرداش؟[22] چه کار می‌کنی؟ چیکار میکنی؟ چه کار می‌کنی؟ ماذا تفعل؟ شتسوي؟/شتسوين؟
تَوو،اُتنِ اَوو[22] آوردی؟نیاوردی؟
کُ چو[22] کجا رفت
چه هست چه هست چه هست ماذا یحصل شهست/وش هست
خَشِش؟[22] خوب هستی؟ خوبی؟ خشی/خوبی؟
اُشنا فَمی چُنگ بُکُن، اِرانِ اَفِک کَت کِه اُ چی اَ خونَه ی دامونِ اُشتُری او نمی دانست چه کند، ناگهان فکر کرد که می تواند به خانه شتر برود او نمی‌دونست چیکار کنه، یهو فکر کرد که می‌تونه بره خونه شتر. لم يكن يعرف ماذا يفعل، فجأة فكر أنه يستطيع الذهاب إلى بيت الجمل.

Vocabulary

edit
Pronouns
English Achomi Kurdish New Persian
I/me اُم, om Kurmanji: mi / min Standard Farsi: من, romanizedman

Bushehri Farsi: مو, romanizedmo

You اُت, ot Kurmanji: tu / te Standard Farsi: تو, romanizedtoe
He/she اُش, osh Kurmanji: wi Standard Farsi: او, romanizedou
We مُ, mo Kurmanji: me Standard Farsi: ما, romanizedma
You (plural) تُ, to Kurmanji: we Standard Farsi: شما, romanizedshoma
They شُ, sho Kurmanji: wan Standard Farsi: آنها, romanizedaneha

Tehrani/Iranian Farsi: اینا, romanizedena

Grammatical features

edit

Past tense verbs

edit

First type

edit

To make simple past verbs

The ids (om / ot / osh / mo / to / sho) + The simple past root of the first type.

Example:

English Achomi Kurdish New Persian
I told اُم گُت, om got Kurmanji: مِن گُت, romanizedMin got

Sorani: گوتم, romanizedgot am

Standard Farsi: گفتم/من گفتَم, romanizedgoftam/man goftam
He/she won اُش بو, Osh bu Kurmanji: Wî/wê qezenc kir

Sorani: ئەو سەرکەوت, romanizediew serkewt

Standard Farsi: او برنده شد, romanizedo barandeh shod
You ate (plural) تُ خا, To kha Kurmanji: تی خوار, romanizedTe xwar

Sorani: تون خوارن, romanizedto xwardnt xward

Standard Farsi: شما خورده اید, romanizedshma khordeh id

Tehrani/Iranian Farsi: شما خوردین, romanizedshoma khorden

Second type

edit

The root of the past simple second type + ids (em / esh / ruleless / am / ee / en)

Example:

English Achomi Kurdish New Persian
Went (I) چِد اِم, Ched em Kurmanji: çûm Standard Farsi: رفته‌ام, romanizedraftah-am

Tehrani/Iranian Farsi: رفتَم, romanizedraftam

Bushehri Farsi: رفتُم, romanizedraftom

Went (you) چِد اِش, Ched esh Kurmanji: çûyî Standard Farsi: رفتی, romanizedrafti
Went (she/he) چو, Chu Kurmanji: çû Standard Farsi: رفت, romanizedraft
Went (we) چِد اَم, Ched am Kurmanji: çûn Standard Farsi: رفتیم, romanizedraftim
Went (you-plural) چِد ای, Ched ee Kurmanji: çûyî Standard Farsi: رفته اید, romanizedrafteh id

Tehrani/Iranian Farsi: رفتین, romanizedrafteen

Went (they) چِد اِن, Ched en Kurmanji: çûn Standard Farsi: رفتند, romanizedraftand

Tehrani/Iranian Farsi: رفتن, romanizedraftan

And...

Ergativity

edit

To create an ergative verb in past tense we can use the verb root plus its proper prefix.

For example, in Achomi, the root for the verb "to tell" is "got" (gota equals "tell").

English Achomi Kurdish New Persian
I told اُم گُت, om got Kurmanji: mi/min got Standard Farsi: گفتم/من گفتم, romanizedgoftam/man goftam
You told اُت گُت, ot got Kurmanji: tu/te got Standard Farsi: شما گفتید, romanizedshma goftid

Tehrani/Iranian Farsi: تو گفتی, romanizedto gofti

He/she told اُش گُت, osh got Kurmanji: wi got Standard Farsi: او گفت, romanizedo goft
We told مُ گُت, mo got Kurmanji: me got Standard Farsi: گفتیم/ما گفتیم, romanizedgoftim/ma goftim
You (plural) told تُ گُت, to got Kurmanji: we got Standard Farsi: شما گفتید, romanizedshoma goftid

Tehrani/Iranian Farsi: شما گفتید, romanizedshoma gofteen

They told شُ گُت, sho got Kurmanji: wan got Standard Farsi: گفتند/آنها گفتند, romanizedgoftand/aneya goftand

Tehrani/Iranian Farsi: گفتن/اینا گفتن, romanizedgoftan/ena goftan

Another example: "deda" means "see," and "dee" Kurdish (Deed or dee) is the root verb. So:

English Achomi Kurdish New Persian
I saw اُم دِی, om dee Kurmanji: mi/min deed/dee Standard Farsi: دیدم/من دیدم, romanizeddidam/man didam
You saw اُت دِی, ot dee Kurmanji: tu/te dee Standard Farsi: دیدی/شما دیدید, romanizeddidi/shoma didid
He/she saw اُش دِی, osh dee Kurmanji: wi dee
We saw مُ دِی, mo dee Kurmanji: me dee
You (plural) saw تُ دِی, to dee Kurmanji: we dee
They saw شُ دِی, sho dee Kurmanji: wan dee

Simple present

edit

To create a simple present or continued present tense of a transitive verb, here's another example:

English Achomi Kurdish (Karmanji) New Persian
I am telling... اَ گُت اِم, a got a'em Ez dibêjim... Standard Farsi: دارم میگم..., romanizeddaram migam
You are telling... اَ گُت اِش, a got a'esh Tu dibêjî... Standard Farsi: تو داری میگی..., romanizedto dari migi
He/she is telling... اَ گُت اَی, a got ay Ew dibêje ... Standard Farsi: داره میگه..., romanizeddareh migeh...

Bushehri Farsi: هاسی میگه..., romanizedhasey migah

We are telling اَ گُت اَم, a got a'am Em dibêjin Standard Farsi: داریم می گوییم, romanizeddarim mi guyim

Tehrani/Iranian Farsi: داریم میگیم, romanizeddarim mi gim

Bushehri Farsi: هاسی/هاسیم میگیم..., romanizedhasey\hasim migim

You (pl) are telling... اَ گُت اِی, a got ee Tu dibêjî Standard Farsi: شما می گویید, romanizedshma mi guyid

Tehrani/Iranian Farsi: شما میگین, romanizedshma migin

They are telling... اَ گُت اِن, a got a'en Ew dibêjin ... Standard Farsi: دارند می گویند, romanizeddarand mi guyand

Tehrani/Iranian Farsi: دارن میگن, romanizeddaran mi gan

For the verb "see" ("deda"):

adead'em, adeda'esh, adeaday,...

Sentences

edit
Source Material
English Achomi New Persian
The fox said: I don’t need it, I have a home already. ریبای اُش گُت: مَم نای خونَه مِن فارسی (معیار): روباه گفت: من نیازی ندارم، من خانه‌ای دارم.

فارسی (بوشهری): روباه گفت: مو نیازی ندارُم، مو خونه‌ای دارُم.

فارسی (تهرانی): روباه گفت: من نیازی ندارم، خونه دارم.

He didn’t know what to do, he thought he could go to the aunt camel’s house. اُشنا فَمی چُنگ بُکُن اِران فِک کَت اُچی اَ خونَه‌ی دامونِ اُشتُری فارسی (معیار): او نمی‌دانست چه کار کند، فکر کرد می‌تواند برود به خانه‌ی خاله شتر

فارسی (تهرانی): اون نمی‌دونست چی کار کنه، فکر کرد می‌تونه بره خونه‌ی خاله شتر

The aunt camel opened the door, he/she said: where did you come from? دامون اُشتُری در واز اُشکی، اوی گُت: از کَ هُندش فارسی (معیار): خاله شتر در را باز کرد، او گفت: از کجا آمدی؟
  1. ^ "كلمات بحرينية ومعناها بالعربي وكيف يتكلمون اهل البحرين – موقع محطات". www.mah6at.com (in Arabic). Retrieved 2024-05-29.
  2. ^ a b c d e "طبيب وسائق.. بدلا من «دختر» و«دريول»!". {{cite web}}: Unknown parameter |زبان= ignored (help)
  3. ^ a b c d e f g h "من الاستعمار إلى التجارة والعمالة.. لغات أجنبية أثرت في اللهجة البحرينية". 2022-07-14. {{cite web}}: Unknown parameter |تاریخ بازبینی= ignored (help); Unknown parameter |زبان= ignored (help); Unknown parameter |نویسنده= ignored (help)
  4. ^ سایت), زهرا مرادی (مدیر (2014-02-15). "گویش محلی بوشهری". گردشگری ایران (in Persian). Archived from the original on 2024-02-25. Retrieved 2024-10-20. {{cite web}}: Unknown parameter |پیوند مرده= ignored (help)
  5. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  6. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  7. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  8. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  9. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  10. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  11. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  12. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  13. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  14. ^ {{cite book}}: Empty citation (help)
  15. ^ a b c d e f g نام اعضای بدن به اچمی #ولاگر #بلاگر #ولاگر #ولاگ_فارسی #ترند #اچمی #خودمونی (in Persian), retrieved 2024-06-02
  16. ^ "گلاص". Mo3jam معجم (in Arabic). 2020-07-24. Retrieved 2024-06-12.
  17. ^ "ما معنى دروازه في اللهجة البحرينية؟". أراجيك - Arageek (in Arabic). 2023-03-13. Retrieved 2024-05-29.
  18. ^ "دلاغ". Mo3jam معجم (in Arabic). 2019-12-23. Retrieved 2024-06-08.
  19. ^ "معنی جوراب | فرهنگ فارسی معین". lab.vajehyab.com. Retrieved 2024-06-08.
  20. ^ "اشكرة". Mo3jam معجم (in Arabic). 2019-09-25. Retrieved 2024-06-12.
  21. ^ a b musicsfire.com (2021-02-12). "دانلود آهنگ آروین بستکی به قربون سری که ناز ناکن - شرجی موزیک". پایگاه موسیقی هرمزگان (in Persian). Retrieved 2024-10-27.
  22. ^ a b c d e f g "گویش اچمی". پورتال جامع بندرلنگه.
  23. ^ سایت), زهرا مرادی (مدیر (2014-02-15). "گویش محلی بوشهری". گردشگری ایران (in Persian). Archived from the original on 2024-02-25. Retrieved 2024-10-20. {{cite web}}: Unknown parameter |پیوند مرده= ignored (help)